تفسير قرآن كريم از همان ابتداى نزول مورد توجه مسلمانان بوده و هر كس باندازه فهم و استعداد خود به شرح و توضيح آيات شريفه اهتمام مىورزيد . ولى مساله تاويل قرآن - با آنكه مكرر در آيات شريفه بيان شده است - هميشه با نوعى ترديد و شك همراه بوده و ديدگاههاى غير معتدل در مورد آن اظهار شده است . به همين جهت ما ابتدا ضرورت تاويل و تفاوت آن را با تفسير بيان كرده و سپس ديدگاههاى امام خمينى را در مساله تاويل قرآن توضيح مىدهيم .
تاويل در لغت پايان و سرانجام چيزى را گويند و در روايات باطن قرآن را تاويل آن دانستهاند . مثلا در روايات متعددى آمده است كه قرآن داراى ظاهر و باطنى است [1] و در روايات ديگرى آمده است كه: «ظهره تنزيله و بطنه تاويله [2]» ; باطن قرآن همان تاويل آن است .
و اما قرآن كريم در سوره آل عمران تنها به وجود تاويل براى تمام قرآن يا براى آيات متشابه و اينكه آن تاويل را غير از خداوند و راسخان در علم كسى نمىداند، تصريح شده است [. آل عمران، آيه7] ولى از آيه شريفه «يوم ياتى تاويله» [اعراف، آيه7] و «هذا تاويل رؤياى من قبل» [يوسف، آيه] استفاده مىشود كه تاويل همان واقعيتخارجى است كه فراتر از الفاظ و عبارتها است . نفس ظهور امام زمان عليه السلام و يا روز قيامت تاويل قرآن است و نيز آمدن حضرت يعقوب با همسر و فرزندان خود نزد حضرت يوسف عليه السلام تاويل آن خواب حضرت يوسف است .
مرحوم سيد حيدر آملى مىگويد: «تاويل قرآن عقلا و نقلا واجب است» [3].
متاسفانه پس از اين عبارت قسمتى از كتاب او از بين رفته است و دليل او بر اين مدعا معلوم نيست; اما مىتوان ادعا كرد كه آيات فراوانى در قرآن كريم وجود دارد كه اگر اين آيات تاويل نشوند و بر واقعيتى فراتر از الفاظ و عبارتها حمل نشوند، تشبيه و تجسيم لازم آمده و نسبتهاى ناروا به خداى متعال داده خواهد شد . عبارتهايى از قبيل «وجه الله» ، «يدالله» ، «جنب الله» ، «روح الله» ، «نفس» ، «سمع» ، «بصر» ، «قول» ، «كلام» ، «مجىء» ، «استواء» ، «غضب» ، «سخط» ، «مكر» ، «استهزاء» ، «خدعه» ، «نسيان» و . . . در قرآن كريم و روايات بكار رفته و معمولا اين كلمات با لوازم مادى بهكار مىروند و نسبت دادن آنها به خداى متعال معنايى غير از معناى معهود ذهنى را مىطلبد .
ملا صدرا ديدگاههاى مختلف را در باب تاويل آيات متشابهى كه اثبات يد يا استواء بر عرش نموده است چنين گزارش نموده است: «روش اهل لغت و اهل حديثحنبليان آن است كه به ظاهر الفاظ تمسك مىكنند، هر چند بر خلاف عقل باشد . ولى روش اصحاب فكر آن است كه اين آيات را طورى تاويل نمايند كه با فكر آنان هماهنگ باشد . معتزليان در مباحث مربوط به مبدا طرفدار تنزيه بوده و اين آيات را تاويل مىكنند; ولى در مباحث مربوط به معاد اين الفاظ را بر همان ظاهر خود ابقا مىنمايند; اما روش صحيح آن است كه اين آيات نه بر تشبيه و نه بر تنزيه حمل نشود» [4].
وهابيان هرگز به سراغ تاويل نمىروند . عبدالعزيز بن باز مىگويد: «ما معتقديم كه خداوند صورتى داراى جلال و جمال داشته و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو چشم حقيقى دارد و به اتفاق اهل سنت چشمان خداوند دو عدد است و نيز معتقد هستيم كه خداوند دو دستبزرگ و با كرامت دارد [5]» .
چنانكه روشن است اين كلام بر تشبيه خداوند به خلق و جسمانى معرفى كردن خداى متعال و در نتيجه محدود شدن خداوند و تركيب و همراه نقص دانستن صراحت دارد و انكار تاويل نتيجهاى غير از اين نخواهد داشت .
برخى نيز گفتهاند «تاويل قرآن كريم اصلا جايز نيست و آن را تنها در سه حديث پذيرفتهاند: 1- الحجر الاسود يمين الله فى الارض; حجراسود دست راستخدا در زمين است; 2- قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمان; دل مؤمن ميان دو انگشت از انگشتان خداى مهربان است; 3- انى لاجد نفس الرحمان من جانب اليمن» [6] ; من دم خداى مهربان را از سمتيمن مىيابم
با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه چهار نظر مشهور در باب تاويل قرآن وجود دارد:
1- افراط برخى از معتزله و نيمه فيلسوفانى كه تمام آيات مربوط به توحيد و معاد را تاويل و بر غير ظاهرشان حمل مىنمايند .
2- تفريط حنبليان كه تمام ظواهر الفاظ را پذيرفته و بر همان معناى ظاهر الفاظ حمل كردهاند; گويا كه قرآن هرگز تاويل ندارد .
3- نيمه اعتدال كه در ميان عالمان شيعى نيز ديده مىشود كه آيات مربوط به توحيد را تاويل مىكنند; اما آنچه را مربوط به معاد و نعمتهاى بهشتيا عذاب جهنم استبر ظاهر آن حمل مىكنند .
4- اعتدال واقعى: محى الدين ابن عربى مىگويد: «هر صورت حسى داراى يك روح معنوى است و صورت حسى آن ظاهر، و روح معنوى آن باطن است و صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى; به اين جهتبايد هميشه بين ظاهر و باطن جمع نمود و مقصود از عبرت نيز همين عبور از ظاهر به باطن است و آنانكه بر ظاهر جمود مىورزند، از صورت ظاهر هرگز عبور ننموده و عبرت گرفتن را تنها به تعجب نمودن منحصر دانستهاند [7]» .
فقهاى بزرگ معمولا در برابر تاويل موضع منفى گرفته و باب تاويل قرآن را بستهاند، شايد بتوان گفتحق نيز با آنان است; زيرا مدعيان دروغگو در اينجا فراوان است و برخى براى آنكه دستبرداشتن خود از ظواهر شرع را توجيه نمايند به سراغ تاويل مىروند . در عين حال بايد گفت: گرچه سوء استفاده از آن نيز فراوان بوده است، اصل تاويل حق و غير قابل انكار است .
تفسير آشكار كردن مراد و معناى الفاظ است، بويژه الفاظى كه مدلول آنها روشن نباشد . امام خمينى مىفرمايد: «به طور كلى معناى تفسير آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد و مهم، بيان منظور صاحب كتاب باشد . اين كتاب شريف كه به شهادت خداى تعالى كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق انسانيت استبايد مفسر در هر قصه از قصص آن بلكه هر آيه از آيات آن جهت اهتداء به عالم غيب و حيث راهنمايى به طريق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند . مفسر وقتى مقصد از نزول را به ما بفهماند مفسر است; نه سبب نزول; آن طور كه در تفاسير وارد است [8]» .
اگر معناى تفاسير همان باشد كه امام خمينى ادعا كرده استبايد گفت: «تاكنون تفسيرى براى كتاب خدا نوشته نشده است [9]» . زيرا آنگونه كه امام خمينى فرموده است . فراگيرى نكتههاى بديع و بيان و وجوه اعجاز و شان نزول آيات و زمان نزول و مكى و مدنى و اختلاف قراءات و اختلافات مفسرين و يادگيرى قصص و حكايات و اطلاع از تاريخ گذشتگان همه اينها از مقصود و مراد واقعى قرآن به دور است و حتى موجب حجاب و غفلت از قرآن كريم مىباشد [10] تفسير حقيقى قرآن وظيفه اصلى است و از عهده انسانهاى ضعيف خارج است و آنچه كه ذكر مىشود تنها به عنوان احتمالى بيش نيست [11]، و هر كدام در جاى خود خوب است; اما نبايد به آنها بسنده نمود و مقصود قرآن را به آن منحصر دانست [12].
از اين كلمات كه از حضرت امام خمينى نقل شد، استفاده مىشود كه مراد ايشان از تفسير قرآن معناى اصطلاحى نيست . وقتى مىفرمايد: تاكنون براى قرآن تفسير نوشته نشده است مراد تفسير باطن قرآن و مقصود واقعى آن است; ولى تفسير به معناى توضيح الفاظ و مفردات و آيات قرآن كريم بسيار است و فراوان نوشته شده است .
به هر حال از روايات فراوانى استفاده مىشود كه تاويل قرآن غير از تفسير آن است و نسبت منطقى آنها تباين است; نه عموم مطلق . مثل: «يا حكم ان لهذا تاويلا وتفسيرا; اى حكم اين تاويل و تفسيرى دارد» [13]، و «. . . علمنى تاويلها و تفسيرها; تاويل و تفسير آن را به من بياموز» [14]، «ظهره تنزيله و بطنه تاويله; ظاهرش تنزيل آن و باطنش تاويل آن است» [15]، البته گاهى تاويل و تفسير به جاى يكديگر بكار مىروند; مثلا از ابن عباس نقل شده است كه: «تفسير بر چهار قسم است: 1- آنچه را كه هر كس بايد بداند . 2- ظرافتهاى كلام كه عرب آن را مىفهمد . 3- آنچه را كه فقط عالمان مىفهمند . 4- آنچه را كه جز خداوند كسى نمىداند» [16]. قسم سوم و چهار تفسير در اين كلام ابنعباس همان تاويل است كه به خداى متعال و راسخان در علم اختصاص دارد .
سيد حيدر آملى تفسير را در مقابل تاويل دانسته و مىفرمايد: «تفسير يعنى بحث از كيفيت، اسباب و شان نزول آيات و امثال آن و اين جايز نيست، مگر آنكه روايت درستى در مورد آن آمده باشد ولى تاويل به معناى صرف نمودن آيات به معناى مناسب آن است و اين بر عالمان ممنوع نيستبه شرط آنكه با قرآن و سنت موافق باشد» [17].
عبد الرزاق كاشانى نيز در ابتداى تاويلات خود تفسير را در مقابل تاويل قرار داده است [. 18]
از آنچه گذشت روشن گرديد كه:
1- تفسير به عبارت و الفاظ و توضيح واژهها ارتباط دارد، و تاويل به واقعيت مربوط است و در بيان مصداقهاى خارجى و حقيقت عينى آيات است .
2- تفسير به مشكلات و الفاظ غريب قرآن و غوامض آيات اختصاص دارد; ولى تاويل تمام قرآن فرا مىگيرد و هر آيهاى يك صورت ظاهرى و يك باطن دارد كه صورت باطن همان تاويل و حقيقتخارجى آيه است
3- احتمال دارد كه تفسير به احكام قرآن اختصاص داشته باشد [19]، ولى تاويل همه آيات را اعم از احكام و غير آنها در بر بگيرد [20].
4- دانش تفسير براى هر كسى كه با علوم ادبى و حديث و علوم قرآن آشنا باشد ممكن است; ولى دانستن تاويل قرآن تنها براى راسخان در علم ميسر است .
5- تفسير بر دو قسم است: صحيح و باطل . تفسير باطل همان تفسير به راى است كه محظور و ممنوع است . تاويل نيز بر دو قسم است: به حق و به باطل . تاويل به حق آن است كه به هدايت و ارشاد مربوط بوده و گوينده آن راسخان در علم باشد . و تاويل به باطل تاويل اهل زيغ و اهواء است كه به منظور فتنه و خراب كردن دين و اعتقادات مردم آيات متشابه را به دلخواه خود تاويل مىكنند .
از آنچه گذشت روشن شد كه استفادههاى عرفانى بزرگانى چون محى الدين، قونوى، سيد حيدر آملى و امامخمينى از آيات شريفه قرآن هرگز تفسير قرآن نيست تا كسى توهم كند كه جزء تفسير به راى باشد .
امام خمينى پس از آنكه غور در صورت ظاهرى قرآن را ماندگارى در زمين و از وسوسههاى شيطانى دانسته مىفرمايد: «يكى ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيه است اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسرين نوشته يا فهميدهاند كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست، و تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به راى كه ممنوع است اشتباه نمودهاند و بواسطه اين راى فاسد و عقيده باطل قرآن شريف را از جميع فنون استفاده عارى نموده و آن را به كلى مهجور نمودهاند، در صورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به راى باشد . . . مثلا اگر كسى از قول خداى تعالى «الحمد لله رب العالمين» كه حصر جميع محامد و اختصاص تمامى آن استبه حق تعالى استفاده توحيد افعالى كند و بگويد از آيه شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزت و جلالى كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مىدهد از حق تعالى است، و هيچ موجودى را از خود چيزى نيست و لذا محمدت و ثنا خاص به حق است و كسى را در آن شركت نيست . اين چه مربوط به تفسير است؟ ! تا اسمش تفسير به راى باشد يا نباشد الى غير ذلك از امورى كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست [21]» .
اكنون كه جدايى تاويل از تفسير به راى روشن شد روش حضرت امام را در تاويل قرآن كريم بيان مىكنيم . تاويل قرآن آنچنان گريزناپذير است كه به نظر امام خمينى آنانكه از تاويل پرهيز مىكنند خود به تاويلى ديگر گرفتار شدهاند . ايشان در بحث از تسبيح موجودات مىفرمايد: «محجوبين از اهل فلسفه عاميه و اهل ظاهر كه منطق موجودات را نيافتهاند به تاويل و توجيه پرداختهاند، و عجب آن است كه اهل ظاهر كه به اهل فلسفه طعن زنند كه تاويل كتاب خدا كنند، به حسب عقل خود در اين موارد، خود تاويل اين همه آيات صريحه و احاديث صحيحه كنند، به مجرد آنكه نطق موجودات را نيافتهاند; با آنكه برهانى در دست ندارند پس تاويل قرآن را بى برهان و به مجرد استبعاد كنند [22]» .
در طول تاريخ نيز افرادى بودهاند كه از تاويل قرآن سوء استفاده كرده و تاويلات غلط و نادرستى را به قرآن كريم نسبت دادهاند، [23] و حضرت امام در اين عبارت به منشا اشتباه آنان اشاره كرده كه هر كس به عمق فلسفه پى نبرده باشد يا تنها اهل ظاهر و حس باشد و يا در تاويلات خود از برهان و استدلال دورى كند گرفتار تاويلات غلط و گمراهانه و هوا پرستانه مىگردد بنابراين تاويل كننده قرآن بايد اهل «فلسفه عاليه» و نه «فلسفه عاميه» بوده و با برهان و دل و معرفت و مشاهده به تاويل قرآن برسد .
روش حضرت امام در تاويل قرآن بر يك اصل استوار قرار دارد و آن تطابق بين كتاب تدوين و كتاب تكوين و كتاب انفس است . اگر جان انسان را كتابى از كتابهاى الهى و جهان خارج را نيز كتاب تكوينى و قرآن كريم را كتاب تدوينى الهى بدانيم، همانگونه كه از آيات شريفه قرآن و روايات و ادب فارسى به خوبى بدست مىآيد، در اين صورت تاويل قرآن به معناى بيان تطابق كتاب تدوين با كتاب تكوين است . همانگونه كه سيد حيدر آملى نيز به آن تصريح كرده است [. 24] تمام تاويلات امام خمينى نيز بر اين اساس بوده و هميشه قرآن را با كتاب تكوين مطابقت مىدهد، كه به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم:
الف: شايد سر خطيئه آدم عليه السلام توجه به كثرت اسمائى است كه روح شجره منهيه است [. 25]
ب: در تفسير و بلكه تاويل آيه شريفه «قل هو الله احد» مىفرمايد: «ممكن است كه «هو» اشاره باشد به مقام فيض اقدس كه ذات اسماء ذاتيه است و «الله» اشاره به مقام احديت جمع اسمائى كه حضرت اسم اعظم است و «احد» اشاره به مقام احديتباشد و بنابراين آيه شريفه در صدد اثبات آن است كه اين مقامات ثلاثه در عين حال كه در مقام تكثير اسمائى كثرت دارند، به حسب حقيقت در غايت وحدت هستند و تجلى به فيض اقدس به حسب مقام ظهور «الله» است و به حسب مقام بطون «احد» است و شايد «هو» اشاره به مقام ذات باشد و چون «هو» اشاره غيبيه است در حقيقت اشاره به مجهول است و «الله» و «احد» اشاره به مقام واحديت و احديتباشد; پس ذات را كه مجهول مطلق است معرفى فرمايد به اسماء ذاتيه و اسماء واحديت صفاتيه، و در حقيقت اشاره به آن است كه ذات غيب است و دست آمال از آن كوتاه است و صرف عمر در تفكر در ذات موجب ضلالت است و آنچه مورد معرفت اهل الله و علم عالمين بالله است واحديت و احديت است . و واحديتبراى عامه اهل الله و احديتبراى خلص از اهل الله است» [26].
ج: در تاويل ضمير غايب در «انا انزلناه فى ليلة القدر» مىفرمايد: «قرآن قبل از تنزل به اين نشاه در مقام و كينونت علمى در حضرت غيبيه به تكلم ذاتى بوده به احديت جمع و ضمير غايب اشاره به آن مقام است» [. 27]
د: در تاويل سوره مباركه حمد نيز فرموده: «سوره حمد جميع سلسله وجود است عينا و عملا و تحققا و سلوكا» [28] و آنگاه توضيح داده است كه چگونه كلمات سوره حمد به همه عالم تكوين از ابتداء تا انتهاء و همه عوالم مجردات و ماديات اشاره دارد، و اين هم به طريق اجمال است و هم تفصيل .
به هر حال تاويل قرآن اگر صحيح و همراه با برهان بوده و با معارف قرآنى هماهنگ باشد مىتواند به آن هدف اصلى كه هدايت است منتهى شود و ارتباط بين آيات شريفه را برقرار كند; به عنوان مثال وقتى مىفرمايد: «و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى; و هر كه از ياد من رو بگرداند، زندگانى تنگى دارد و روز رستاخيز او را كور محشور مىكنيم» [طه، آيه 124] و يا «و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى; و هر كه در اينجا كور باشد، در آخرت هم كور است» [اسراء، آيه72].
روشن است كه بين ذكر خدا و چشم سر مناسبتى نيست; پس بايد مراد از چشم در اينجا چشم دل باشد، و مراد از كورى حجابهاى دل باشد كه مانع از رؤيت و مشاهده است، و مراد از ذكر معرفتى باشد كه از راه كشف و شهود بدست مىآيد; بر اين اساس اعراض از ذكر با كورى دل مناسبت كامل دارد .
نيز آيه شريفه «يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله; [زمر، 56] افسوس بر من كه در اطاعتخدا كوتاهى كردم» . در هنگام تفسير بايد اينگونه معنا شود كه اين اظهار تاسف و حسرت از كوتاهى در اطاعتخدا و تحصيل رضايت اوست; ولى تاويل آن امام معصوم است و مقصود اظهار تاسف و حسرت از كوتاهى در معرفت امام و اطاعت از امام مىباشد .
در پايان ذكر اين نكته نيز لازم است كه چون طبق دليل عقلى و نقلى و نيز كشف و شهود تاويل قرآن مخصوص معصومين عليهمالسلام است كه راسخان در علم هستند، هر كس غير از آنان بخواهد قرآن را تاويل كند، بايد احتياط را از دست نداده و تمام آنچه را ذكر مىكند، تنها به عنوان احتمالى در معنى و حقيقت آيات ذكر كند و چيزى را به صورت قطعى به كتاب خداوند نسبت ندهد; آنگونه كه روش حضرت امام خمينى نيز بوده است .
1 . «تفسير العياشى» محمد بن مسعود سمرقندى، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى، مكتبه علميه اسلاميه، تهران، 1381ق، ج1، ص2 و «علل الشرايع» محمد بن على بن الحسين، شيخ صدوق، كتابفروشى داورى، قم، 1385ق، ص606 و «الكافى» محمد بن يعقوب كلينى، تصحيح على اكبر غفارى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1363ش، ج4، ص549، ح4 .
2 . «بصائر الدرجات» محمد بن حسن صفار، تصحيح ميرزا محسن كوچه باغى، كتابخانه آية الله مرعشى، قم، 1404ق، ص196، ح7 .
3 . «تفسير المحيط الاعظم و البحر الفخم فى تاويل كتاب الله العزيز المحكم» ج1، ص203 .
4 . «مفاتيح الغيب» محمد بن ابراهيم شيرازى، تصحيح محمد خواجوى، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران، 1363ش، ص74 .
5 . «عقيدة اهل السنته و الجماعة» اعلاء عبد العزيز بن باز، تاليف محمد بن صالح العثيمين، دارالوطن، رياض، 1414ق، ص5 .
6 . اين قول را ملا صدرا در مفاتيح الغيب ص85 از بعض اصحاب احمد بن حنبل نقل كرده است .
7 . «الفتوحات المكية» محى الدين بن عربى، تصحيح عثمان يحيى، المجلس الاعلى للثقافة، قاهره، 1405ق، باب 50، ج80، ص212 .
8 . «آداب الصلاة» امام خمينى، به اهتمام سيد احمد فهرى، موسسه چاپ و انتشارات استان قدس رضوى، مشهد، چاپ دوم، 1366ش، ص212 .
9 . همان، ص212 .
10 . همان .
11 . همان، ص92 .
12 . همان، ص205 .
13 . «بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار عليهم السلام» علامه محمد باقر مجلسى، انتشارات اسلاميه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1363ش، ج14، ص192 .
14 . همان، ج36، ص257 .
15 . همان، ج92، ص97 .
16 . «تفسير المحيط الاعظم و البحر الضخم فى تاويل كتاب الله العزيز المحكم» سيد حيدر آملى، تصحيح سيد محسن موسوى تبريزى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1414ق، ج1، ص239 .
17 . «تفسير المحيط الاعظم» ج1، ص232 .
18 . «تفسير القرآن الكريم» منسوب به محى الدين بن عربى، تصحيح مصطفى غالب، انتشارات ناصر خسرو، تهران، بى تا، ج1، ص4 .
19 . «آداب الصلاة» ، ص221 .
20 . در «بحار الانوار» ج82، ص270 و ج84، ص254 آمده است كه همه چيز حتى تك تك اجزاى نماز داراى تاويل مىباشند .
21 . «آداب الصلاة» ص220 .
22 . همان، ص281 .
23 . «بحار الانوار» ج93، ص95 .
24 . معنى تاويل عرفانى تطبيق كتاب تدوينى با كتاب آفاقى است . «تفسير المحيط الاعظم» ج1، ص240 .
25 . «آداب الصلاة» ص305 .
26 . همان، ص332 .
27 . همان، ص349 .
28 . «سر الصلاة» ص86 .